×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

به خداوندگار جان وخرد

به وبلاگ ایرانیان جم خوش آمدید

پيرمردعاشق

يرمردي صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب

ديد.عابراني که رد مي شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: �بايد ازت

عکسبرداري بشه تا جائي از بدنت آسيب و شکستگي نديده باشه.�

پيرمرد غمگين شد، گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست.

پرستاران از او دليل عجله اش را پرسيدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا مي روم و صبحانه را با او مي خورم.

نمي خواهم دير شود!

پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر مي دهيم.

پيرمرد با اندوه گفت: خيلي متأسفم. او آلزايمر دارد. چيزي را متوجه نخواهد شد!

حتي مرا هم نمي شناسد!

پرستار با حيرت گفت: وقتي که نمي داند شما چه کسي هستيد، چرا هر روز

صبح براي صرف صبحانه پيش او مي رويد؟

پيرمرد با صدايي گرفته ، به آرامي گفت: اما من که مي دانم او چه کسي است...!
شنبه 21 خرداد 1390 - 9:04:51 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم